بسم الله النور

  

هر که سر خدمت نگار ندارد
هر چه که هم باشد اعتبار ندارد

بحث سر دیدن کریمی یار است
ور نه گدا بودن افتخار ندارد

وقت کرم دست تو به دست گدا خورد
بهتر از این لطف روزگار ندارد

شانه بزن بیشتر به زلف کمندت
این دل ما ترس تار و مار ندارد

صبح قیامت اگر تو دلبر مایی
هیچ کسی با بهشت کار ندارد

تا که خدا هست شاه و گدا هست
شاه اگر یار ماست روزی ما هست

لطف تو باشد اگر، حساب کدام است؟!
مهر تو باشد اگر، عذاب کدام است؟!

علت خلقت تویی در عشق و گر نه
جبر کدام است و انتخاب کدام است؟!

چله ای باید گرفت تا که بفهمیم
سرکه کدام است یا شراب کدام است؟!

این پدر پیر تو چگونه بخوابد
پهلوی گهواره ی تو، خواب کدام است؟!

روی تو و روی او… چگونه بفهمیم
در وسط این دو، آفتاب کدام است؟!

هیچ کسی مثل تو وجود ندارد
مثل تو و سفره ی تو جود ندارد 

باز بینداز سمت ما نظرت را
نوکر دربار کن غلام درت را

جای تو عرش است و خاک قابل تو نیست
این طرفی کرده ای چرا گذرت را؟!

بعد چهل سال گریه کردن و هجران
این همه خوشحال کرده ای پدرت را!

بعد چهل سال، عاقبت شده وقتش
تا بگذارد به روی سینه سرت را

وای اگر وا شود ز چهره نقابت
پر کنی از کشته کشته دور و برت را

شهر پر است از حسود، حرز بینداز
یا که عوض کن مسیر رهگذرت را

در همه مولودهای قوم پیمبر
هیچ کسی نیست از تو با برکت تر

لطف تو را از ازل زیاد نوشتند
آینه ات را خدا نژاد نوشتند

خاک سر راه تو بهانه ی خلق است
خاک مرا از همین بلاد نوشتند

ایل و تبار مرا مرید نوشتند
ایل و تبار تو را مُراد نوشتند

هر چه خدا جود داشت داد به دستت
نام تو را این چنین، جواد نوشتند

یا کرم و یا جواد عبد تو هستم
حضرت باب الجواد عبد تو هستم

هفت زمین در خور کبوتر تو نیست
غیر بلندای عرش بستر تو نیست

وقت نماز شبت تجلی الله
هیچ کسی جز تو در برابر تو نیست

خواست پدر بوسه اش برای تو باشد
خوب شد این که کسی برادر تو نیست

گر چه علی اکبرِ امامِ رضایی
زخم ولی بر ضریح پیکر تو نیست

این شب جمعه بده جواب همه را
آب مگر مهریه ی مادر تو نیست

از چه علی اصغر از فرات ننوشید
از چه از آن مایه ی حیات ننوشید

 

علی اکبر لطیفیان