بسم الله قاصم الجبارین
در میان جاهلان بت پرست ،کافران و اهل کتاب و تمامی اهالی قریش رسولی مبعوث شد. رسولی مطهر که در تمام ادوار زندگانی اش کوچکترین اشتباهی از او نیافتند تا علیه اش استفاده کند. پیدا نکردند و گفتند ساحر است. مجنون. اما او بری بود از همه این صفات. صاحب خلق عظیم. محمد المصطفی(صلی الله علیه و آله) . حیات بخش قلوب انسانها که ایمان به او و اطاعتش رکن دین شد و مومنان تا ابد زیر سایه رحمتش مدیون اویند.
چه میشود ولی معاندان به حق راضی نمیشوند. خصوصا وقتی که حق در دست علی باشد. چه میشود که مردمان از یاد میبرند. حتی ظاهر نبی را . در حالیکه از سر ماذنه ها ندای پر وحدت او را میشنوند . به رسالتش شهادت میدهند . به امر او نماز میخوانند. به اسم او کارها را انجام میدهند . ولی چه می شود که رسول اعظم را به خاطر نمی آورند. نمیبینند که او هست. در همه جا . حتی در صحنه نبرد.
.... و او علی بود. به رسم جدش علی(علیه السلام) هم به میدان زد . علی بود ولی گویا “ شجره واحده “تجسم یافته ؛ “ اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله “. و آیا کوفیان ندیدند رسول بعثت یافته را که اینک دوباره ندای ایمان را فریاد میزند. از سر ماذنه های خون.از لابه لای نیزه ها و شمشیرها؟
در میان جاهلان پول پرست و کافران مسلمان نما و تمامی اهل نبرد عاشورا رسول اکرم(ص)آمده ست و آیه می خواند ولی با صوت علی. با لبان خشکیده از آب علی اکبر(علیه السلام) . میخواند تا به یاد آورند
“قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیهِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربى...“
آه یا محمدا ...
یا عزیز ذوانتقام
ندای جان سوزت نه محصور برگ های تقویم ما ست و نه در هلال ماه به خون نشسته این روزها . فریاد حقانیتت لحظه ای آرام نمیشود و داغ مظلومیتت از یاد عالم نمیرود. ما تنها به احتساب ثانیه و تقویم ،این روزها بیشتر حواسمان به ندای هل من ناصر توست و الا شورشی در جان عالم است که ساکت نمی شود
حال و هوای این روزهای ما ، حال و هوای همیشه جان عالم است. اینجا محرم الحرام . ابتدایی سرخ برای تمام سالهای قمری. راهی برای تمام عالمیان.
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
یا مرتاح
... از پشت پرچینها و بوته های گل کنار درخت سیب سرک می کشد. مانند پسرک دوره گردی که عمق حسرتش را تنها در چشمانش میتوان یافت. و من با نگاهی سرشار ، خیره به اعماق اندوه تفکراتش میشوم. با نگاهم او را می پایم و نمیگذارم دمی از نظرم برود! نفسی عمیق می کشم و ...
می خندم. بلند و بلندتر آنقدر بلند که صدای خنده هایم حسرت را از افق نگاهش به اندازه لحظه ای دور کند. آنقدر که باور کند خنده آن روی سکه غصه ست. همیشگی و جدا ناپذیر