بسم الله الرّحمن الرّحیم

آغاز با همان عبارتی که او به ما آموخت . معلمی صبور و مهربان که با استقامت رسم الخط جهالت را شکافت و حرف به حرف الفبای نور را چید و یادمان داد که چگونه بنویسیم “‌الله “‌. با ما تکرار کرد تا یاد گیرم و بخوانیم و بفهمیم . و چه لطیف نابلدی هایمان را پاک و چه دلسوزانه اشتباه هایمان را گوشزد کرد .دقیق و صحیح.

شاید او یک طبیب بود که اینچنین موشکافانه بررسی میکرد و پر حوصله و دقیق درد هایمان را می شناخت ومرهم بر زخمهای جان و تنمان می گذاشت .  دوا و درمان جراحت ها را بر دوش میکشید و بی مزد و اجری آنها را مداوا می کرد. شاید او مسیح بود شاید...

ولی به نظر بلد راهی می آمد که اینقدر امین و مطمئن، دست گمشده ای را می گرفت تا به منزل مقصود برسد . شاخصی برای هر شک کننده ای در مسیر.  نقطه اتکایی از برای هر نفس افتاده ای که به او تکیه کند تا جان دوباره حرکت گیرد.

بیشتر شبیه پدر ، شانه به شانه فرزندانش بود . راه از چاه باز می گفت تا مبادا قامت سبز جوانانش به چاهی خم شود و کج . راه  نشان میداد و می گذاشت انتخاب کنند. حواسش جمع خطای ایشان بود و برای رفع آن مصلاحانه مدارا می کرد. پدری مهربان که دست فرزندانش را تا رسیدن به مقصد رها نکرد. و من مدتهاست یتیمی را میبینم که به دنبال همبازی خویش است .

او یک ولی بود . یک سرپرست امت. حاکمی مقتدر و عادل که با ایمان در برابر تندبادهای مشرکانه و کافرانه ایستاد تا مبادا خدشه بر بلور ایمان بیفتد . حافظی شجاع برای مرزهای اسلام از شر خصمانه دشمنان. مدبر نقشه های دفاع ، دلاور میدان رزم و فاتح نبردهای جانکاه.

شاید عابدی پارسا بود . که جانش در مکالمه و ارتباط با خدای خویش معنی می شد. عارفی وارسته که شب ها به شوق معبودش قیام میکرد و روزها به جست و جوی او در پی نماز و روزه بود . زهد پیشه ای با تقوا که به دنبال جاری کردن رحمت از برای همه عالم بود.

.

.

.

... گویا دری را  میکوبند .... لحظه ای تامل کن....... تامل........

.

.

.

... راستی خاطرات او را به یاد داری ؟ خاطره سفر به طائف با همه سختی ها و رنج هایش؟ گویند عاقبت رئیس قبیله اش مسلمان شد. جنگ احد و حنین و خیبر را چطور؟ داغ شهادت عمویش حمزه را نیز؟  مرارت های و فشار مشرکین را به یاد داری؟ شعب ابوطالب و وفات همسر وفادارش خدیجه را؟ چه یارانی که در برابر دیدگانش شهید شدند.بدر و خیبر را به یاد آور. و عجب صلحی بود صلح حدیبیه . طولی نکشید که مکه فتح شد. چه طعم شیرینی داشت افتادن و شکستن بت های کعبه! یادت هست؟ عیادتش از آن یهودی را ؟ و آن خاطره مباهله را؟  ... راستی مامن خلوتهایش هنوز هم هست. حرا را  گویم . جایی که اولین وحی او را جبرئیل آورد . قرائتهایش را به خاطر داری؟ شب های قدرش را چطور؟ لیله المبیت ،  آن شبی که به مدینه هجرت کرد را نیز؟ و آن غار ثور. آه از آن معجزه شگفت. شقه القمر را گویم. دلم هوای حجه الوداع دارد. آن خطبه کوبان غدیر . خاطرات نفس نفس زدنش های برای ما را به یاد بیاور. ؛ لعلک باخع نفسک...

.

.

......... در را میزنند... این بار سوم بار آخر است ...............گویا قامتی از نور پشت در ایستاده و ...

....اذن می طلبد ......  و آه از زمان اذن یافتن فرشته مرگ  ....

اینک وقت وقت رفتن است .زمان دل بریدن از پدر فرا رسیده. از پیامبری اعظم. و چه سخت زمانی ست برای یک دختر ، برای علی  .... گویا آسمان از قرار افتاده و زمین  ....

--------------------------------------------------

امیر المومنان علی علیه السلام در وقت دفن رسول خدا صل الله علیه و آله فرمود: همانا شکیبایی نیکو ست جز در غم از دست دادنت، و بی تابی ناپسند است جز در اندوه مرگ تو ، مصیبت تو بزرگ و مصیبتهای پیش از تو و پس از تو ناچیز  .

حکمت 292نهج البلاغه